دیانا گلـــــــــیدیانا گلـــــــــی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

تولد دخترم دیانا

دل درد وحشتناک 17 تیر

دیانای مامان امروز خاله معصومه اینا قرار بود بیان خونه مامان جون اینا ما هم رفته بودیم.متاسفانه وقتی جایی میریم برنامه خوابت بهم میخوره و در نهایت باعث میشه دمار از روزگار من بیچاره در آری.امروز هم طبق معمول همین بلا سرم اومد.عصر خیلی بی تابی کردی حدس زدم شاید دلت دردر میخواد دادمت یه بار باباجون بردت بیرون اما انقد گریه کرده بودی بنده خدا نفس نفس زنان آوردت که گشنشه.یکم بعد با بابایی رفتی اما باز انقد جیغ  و داد و گریه کردی بودی تفلک بابا ترسیده بود و حسابی هول کرده بود.خلاصه به هزار مصیبت خوابوندمت.اما چشمت روز بد نبینه یه ساعت بعد با گریه بیدار شدی اونم چه گریه ای!!!!!!!!!هممون زهر ترک شده بودیم از شدت دل درد به خودت میپیچیدی شربت...
19 تير 1392

6 تیر و اولین زمین خوردن

سلام عشقمممممممممممممممم.ببخشید من مامان خیلی خیلی بدی هستم.ای کاش میمردم و این اتفاق نمی افتاد و همچین خاطره ای  رو برات نمی نوشتم.امروز حنا بندونه پسر عموی بابایی بود و قرار بود عصر بریم شهرستان.تو هم که هزار الله اکبر خیلی شیطونی میکردی.مجبور شدم برا چند دقیقه بزارمت تو کریرت که روی تختت بودتا یکم به کارام برسم.خدای من باورم نمیشه هیچ وقت همیچین بی احتیاطی رو در مورد تو نکرده بودم.با صدای تالاپ دویدم تو اتاقت و دیدم نقش بر زمین شدی تا مامانو دیدی زدی زیر گریه  الهی مادرت بمیره از شدت گریه یه لحظه نفست بند اومد.داشتم سکته میکردم آب دادم بهت نخوردی شیرت دادم تا اینکه یکم آروم شدی.زدی زیر آواز و خنده   بعدش تازه من ...
19 تير 1392

تقدیم به عشقم

  تقدیم به چشمانی که آرامش قلب من است و صدایش دلنشین ترین ترانه ام.لبخندهای معصومانه و خنده هایش دلگرمی زندگی ام.از بودنت برایم عادتی ساختی که دور از تو بودن در باورم نمیگنجد حتی کوتاهترین فاصله زمانی.اکنون معنای دوست داشتن و عاشق بودن را بیش از بیش درک میکنم.چه خوب شد که بدنیا آمدی و چه عالی شد که شدی دنیای من.همیشه بدان که تا بیکران عشق عاشقانه دوستت دارم.   پروردگارا شکر. میدانم که هر چه سجده شکر به جا بیاورم باز در مقام تو یکتای مهربان کم است پس تشکر عاجزانه بنده حقیرت را بپذیر.  ...
17 تير 1392

اندر احوالات شش ماهگی

دختر گلم امروز بردمت مرکز بهداشت واسه کنترل قد و وزنت.   هزار الله اکبر شکر خدا خوب رشد کردی.قطره آهن هم از امروز به رژیمت اضافه شد. و اما گزیده ای از شیرین کاریات: هستی مامان این روزا رو شکمت میخوابی و عقب عقب میخزیو 180 درجه دور خودت میچرخی..وقتی هم خسته میشی جیغ و دادت در میاد.   قربونت برم که تا حدودی میتونی بشینی.اما باید هواتو داشت وگرنه بعد یکم میافتی. دو سه روز وقتی دمری پای چپت رو می کوبی رو زمین و بازی می کنی. خیلی بد مدل میخوابی.رو شکم میخوابی یه لحظه میبینم نفست بند اومده و یا عین مامانی به پهلو میخوابی.مدل خوابت دقیقا عین مامانیه!!!!!!!!!! پاهات همیشه تو دهنته حتی وقتی...
12 تير 1392

اولین سوپ 9تیر

دیانا جونم امروز خاله افسانه با الشن کوشولو اومده بودن نهار خونمون.الشن دوست داشت و اذیتت نکردویکم باهات بازی  کرد و منم برات برای اولین بار سوپ پختم. خوشبختانه خوشت اومده بود نوش جونت نفسسسسسسسسسسسسسسسممم.     ...
10 تير 1392

تولد پسر عمو الشن 5 تیر

عزیز مادر امروز(5-4-91) تولد پسر عموته و تو پارسال این موقعها تو دل مامانی بودی.وای اون روزا سخت ترین روزای بارداریم بود.وقتی رفتیم دیدن الشن یه لحظه حسرت خوردم که ای کاش به جای زن عمو من خوابیده بودم و تو بدنیا اومده بودی.خلاصه تولد خونه مامانی اینا بود.بعد شام کیک بریدن و چون هر دو تون خوابتون می اومد زود برگشتیم خونه.انشاالله تولد خودت عشققققققمممممم.   ...
10 تير 1392

نیمه شعبان

سلام نفسم.شرمندم که چند روزه ثبت خاطراتت به تعویق افتاده. امروز (3-4-91) مصادف با تولد امام عصر مهدی صاحب زمانه.   بابایی تعطیل بود منم از فرصت استفاده کردم و بردمت حموم. بابا بزرگ هم نهار اومده بود خونمون دیدنت. عصر رفتیم بیرون شام هم رستوران توسکا برخلاف کارما از اونجا خوشت اومده بود رو صندلی مخصوص نی نی ها نشسته بودی و آواز می خوندی.فدات بشم که همه رو مجذوب و شیفته خودت میکنی. ...
10 تير 1392

تزریق سومین واکسن

عروسک مامان دیروز صبح با بابایی بردیمت واکسنی که به تعویق افتاده بود رو تزریق کردیم.فدای اون گریه هات بشم. بابایی تحمل دیدنت رو نداشت و بیرون از اتاق واکسیناسیون وایستاده بود صداش کردم تا بیاد باهات حرف بزنه.ای شیطون تا صداشو شنیدی ساکت شدی.دختر بابایییییییییییی من.الهی بمیرم تبت زباد بود تا صبح نخوابیدم و همش مراقبت بودم یه وقت خدای نکرده تبت بالا نره .فکر کنم پاهات هم درد میکردن که هم خیلی بی قرار بودی هم بی حال.اما شکر خدا به خیر گذشت.واکسن بعدی انشاالله یک سالگی . دوست دارمممممممممممممممممم. ...
5 تير 1392

عروسکم شش ماهه شد.

عشقم نفسم امیدم ورودت رو به هفتمین ماه از زندگی رو تبریک میگم. عزیزم تولد شش ماهگیت همزمان شد با تولد مامان جون برای همین تصمیم گرفتیم براتون یه کیک بخریم و تولدتون رو جشن بگیریم.امیدوارم هر دوتون ١٢٠ ساله شین.قربون قدمات بشم که با اومدنت زندگیمون روز به روز قشنگتر میشه.و اما عکسای یادگاری: اینم کادوی ناقابل من و بابایی   ...
5 تير 1392